همشهری آنلاین – گروه سیاسی: احمد الشرع رئیسجمهور سوریه در گفتوگو با پادکست بریتانیایی رستایزپلیتیکز به سابقه خانوادگی و حضور خود در القاعده پرداخت. او در بخش زندگی شخصی خود به سوالات زیر پاسخ داد.
بهتازگی در عربستان بودید. چه کردید و امید داشتید به چه چیزی برسید؟
من در عربستان سعودی متولد شدم و همیشه از نظر شخصی آرزو داشتم به آنجا برگردم. بهعنوان رئیس دولت میخواستم اولین ملاقاتم با کشور اصلی عربی باشد. وقتی دعوتنامه فوری از محمد بن سلمان ولیعهد دریافت کردم، فورا آن را پذیرفتم، چون فکر کردم ایده خوبی است که اولین ملاقاتم در عربستان سعودی باشد.
آیا احساس عجیبی از حضور در کاخی ندارید که اسد هم اینجا بوده است؟ شما یک جنگجو و زندانی بودی و حالا رئیسجمهور هستی. این این برای شما عجیب و غریب نیست؟
من یک مبارز بودم اما این به این دلیل نبود که میخواستم بجنگم و امروز رئیسجمهور هستم نه به خاطر اینکه میخواستم رئیسجمهور باشم. سوریه برای ۶۰ سال ظلم وحشتناکی را تحمل کرد، طی ۱۴ سال گذشته جامعه ما بهطور سیستماتیک از بین رفته است. مردم آواره شدند و با سلاحهای شیمیایی به قتل رسیدند و کشته شدند و در حضور رژیم شکنجه شدند. رژیم هیچ راهحل سیاسیای را که به آن پیشنهاد شد نپذیرفت و همه درخواستهای مردم را رد کرد. پس از تشدید اوضاع و شروع جنگ، راهحلهای سیاسی زیادی از کشورهای منطقه و جامعه بینالمللی پیشنهاد شد، اما رژیم هیچکدام را نپذیرفت و به تخریب جامعه سوریه ادامه داد.
در انگلیسی گفته میشود که کودک، پدر مرد است. از بچگی چه مواردی را میتوانی مطرح کنی؟
خانواده من اصالتا اهل جولان هستند که اکنون از سوی دولت اسرائیل اشغال شده است. من در عربستان سعودی متولد شدم، در دمشق زندگی کردم و سپس به عراق رفتم و درنهایت بهخاطر انقلاب مبارک سوریه به سوریه برگشتم. بنابراین زندگی من مراحل زیادی دارد و در طول این مسیر من با ایدههای زیادی آشنا شدم. در بچگی من مانند هر بچه دیگری بودم. من در محلهای زندگی کردم که جزو طبقه متوسط برخوردار یا متوسط به بالاتر بود. مدرسه ابتدایی، متوسطه و دبیرستان من در دمشق بود. بعد از آن طی اولین سال تحصیلم در دانشگاه، جنگ در عراق شروع شد، من احساس کردم باید به آنجا بروم. منطقه ما بهطور کلی در آن زمان دوران سختی را پشت سر میگذاشت. این زمانی بود که انتفاضه داشت در فلسطین اشغالی رخ میداد و تعداد زیادی از فلسطینیان بهویژه در سال ۲۰۰۰، ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ کشته شدند. من از خانوادهای سیاسی هستم. پدر من یک پناهنده سیاسی به عراق بوده است و درباره مسائل سیاسی برای برای روزنامههای سوری و سعودی نوشت. ما درباره مسائل سیاسی در خانه گفتوگو میکردیم.
پدر شما یک چهره پیشرو در بهار دمشق بود و در نهایت بهار دمشق موفق نبود. از این شکست چه درسهایی گرفتی؟ مشکل شکست بهار دمشق ایدئولوژیک بود یا تاکتیکی؟
بهطور کلی فرهنگ سیاسی قویای در جوامع عرب وجود دارد ولی مردم معمولا هیچ تجربهای از سیاست عملی ندارند، چون رژیمهای عربی به آنها اجازه نمیدهد در آن مشارکت کنند و بدون این تجربه سیاسی، آنها نمیتوانند درک عملی درستی از واقعیتهای سیاسی داشته باشند. همچنین در کشوری مانند سوریه هیچ انجمنی برای درگیر شدن در سیاست عملی وجود نداشت. بنابراین بهار دمشق مرده زاییده شد.
شما ۳ سال در عراق بهعنوان مبارز حضور داشتی و سپس بهمدت ۵ سال در زندان بودی. در زندان بودن شبیه چه چیزی بود و چطور شما را تغییر داد؟
همانطور که گفتم من ۱۹ ساله بودم که فهمیدم چقدر در سوریه و منطقه وسیعتری ظلم وجود دارد. انتفاضه فلسطین از نظر روانی تاثیر بزرگی روی من داشت و من احساس کردم نیاز دارم یاد بگیرم و درباره دمشق و عمق باور نکردنی تاریخ و تمدن بزرگ سوریه بخوانم که بهعنوان اولین شهر شناخته شده برای بشر است. من اغلب در میان کوچهپسکوچههای دمشق قدیمی راه میرفتم و میتوانستم احساس کنم که تاریخ از هر گوشه سخن میگوید، اما همزمان شاهد حکومت در کشور و راه وحشتناکی که دولت سابق میرفت بودم. من بهخاطر بار مسئولیتی که بر دوش دمشق بود و سوءاستفادهای که رژیم از جامعه سوری و این شهر باستانی میکرد، احساس درد کردم. من باور داشتم که این رژیم باید ساقط شود، اما همزمان ما ابزار یا تجربهای نداشتیم. بنابراین من تصمیم گرفتم به هر جایی که میتوانم بروم تا برخی تجربهها را به دست بیاورم. این همزمان با دورهای بود که آمریکاییها آماده میشدند تا به آمریکا وارد شوند. یک واکنش عربی و اسلامی قوی علیه آنچه آمریکا در حال انجام بود وجود داشت. بنابراین من ۲ دلیل داشتم که به عراق بروم. اول اینکه سفر به عراق را فرصتی برای یادگیری و کسب تجارب ارزشمند دیدم چون آنجا شاهد یک جنگ تمام عیار بود. بنابراین من میتوانستم به سوریه برگردم و از معلوماتی که به دست میآوردم استفاده کنم. دوم اینکه من تحت تاثیر شور و شوق و روحیه جوانیام بود که باید به عراق بروم و از مردم عراق دربرابر اشغال دفاع کنم. شما ممکن است درک نکنید، اما باید بدانید که من یک مرد جوان بودم و یک طرز فکر خاص داشتم. به همین خاطر به عراق رفتم و با گروههای مختلفی کار کردم. سرانجام این گروهها یکبهیک شروع به ترکیب شدن به سمت القاعده شدن کردند. و اینجا بود که من خودم را همراه با القاعده دیدم.
درباره زندان بگویید.
در عراق من زود به زندان افتادم. من به زندان بدنام ابوغریب فرستاده شدم که مردم در آنجا شکنجه میشدند. سپس به زندان بوکا (کمپ بوکا) منتقل شدم و بعد از آن هم به زندان کروپر (کمپ کروپر) در بغداد منتقل شدم و بعد از آن هم زندان تاجی تا قبل از آزاد شدن بود. در این تور زندانها، من با افراد زیادی آشنا شدم و از لحاظ سیاسی داشتم بالغ میشدم. بنابراین من آمدم تا بگویم یک تفاوت اصلی میان آنچه من برایش ایستادگی کردم و برخی ایدههای دیگر که از زندانیان میشنیدم، وجود داشت که واقعا من را شوکه میکردند. میخواهم بگویم این در زمانی بود که درگیریهای فرقهای مشکلات زیادی در عراق ایجاد میکرد و من هیچ سهمی در آن نداشتم. حتی در داخل زندان، من راه دیگران را نرفتم. در نتیجه من به انتقاد از اعتقاد برخی زندانیان دیگر که بعدا تبدیل به ایدئولوژی داعش شد، ورود کردم. زمانی که در زندان بودم روی بازگشتم به سوریه تمرکز کردم. حتی قبل اینکه انقلاب شروع شود، من سراغ چند نفر بهخصوص سوریها رفتم که مثل من در زندان بودند. این از دست سرنوشت بود که من دقیقا ۲ روز قبل از انقلاب سوریه شروع شود، آزاد شدم. به محض اینکه توانستم آماده شدم و به سوریه برگشتم. من از قبل برخی شرایط تنظیم کرده بودم. اول اینکه نباید تجربه عراق را در سوریه تکرار کنیم و اینکه نباید در هیچ نوع از جنگ فرقهای وارد شویم. تمرکز ما بر مبارزه با رژیم بود. من با گروه کوچکی از افراد در حد ۵ یا ۶ نفر از خودمان به سوریه آمدم. در یکسال این عدد به ۵ هزار نفر افزایش یافت. من تقریبا به سراسر استانهای سوریه دسترسی پیدا کرده بودم. القاعده در عراق شگفتزده شده بود که چنین چیزی درسوریه میدید. آنها بعدا خواستند آنچه در عراق کرده بودند را در سوریه هم انجام دهند. من قویا مخالفت کردم. این اتفاق منجر به تعارض گستردهای میان ما شد که طی آن بیش از هزار و ۲۰۰ نفر از نیروهای من کشته شدند و من ۷۰ درصد نیروهای خودم را از دست دادم. ما تجدید ساختار کردیم و روی مبارزه با رژیم تمرکز کردیم. ما همچنین مجبور بودیم با تهدیدات حاشیهای داعش و گروههایی مانند آن مقابله کنیم.
وقتی به گذشته نگاه میکنی، چه تجربهای را به تو منعکس میکند؟
سیاستهای ما باید تغییر کند. من در آن زمان تصمیم گیرنده بزرگی نبودم، اما آن جوان پرشوری هم نبودم که خودش را در میان اعضای القاعده دید. سیاستهای غربی در قبال خاورمیانه هم اشتباه بوده است و باید تغییر کند. ما نمیخواهیم مردم منطقه هر ۱۰ سال عواقب تصمیمات ضعیف را تحمل کنند.
کنگره ملی چه زمانی تشکیل میشود؟ قانون اساسی چه زمانی تعیین میشود؟ مردم چه زمانی میتوانند شاهد برگزاری انتخابات باشند؟ چارچوب واضح ذهنی شما چیست؟
سوریه مراحل زیادی پیش رو دارد. اولویت ما جلوگیری از فروپاشی دولت است. ما دولت ادلب را داشتیم که حاضر بود وقتی ما دمشق را تصرف کردیم، دولت را در اختیار بگیرد، اما ۳ ماه برای این کار مهلت دادیم. سپس ما به سمت فاز بعدی که شامل بیانیه قانون اساسی و کنگره ملی است حرکت میکنیم. و بعد هم نوبت تعیین ریاستجمهوری است. ما رئیسجمهور را از طریق کنوانسیونهای بینالمللی پس از مشورت با کارشناسان قانون اساسی تعیین کردیم. نیروهای پیروز رئیسجمهور را تعیین کردند و قانون اساسی قبلی را ملغی کردند و پارلمان سابق را هم منحل کردند. حالا ما به سمت گفتوگوی ملی پیش میرویم که شامل بخش گستردهای از مردم میشود و توصیههایی را در پیش میگیرد که راه را برای بیانیه قانون اساسی جدید هموار میکند. یک پارلمان موقت تشکیل خواهد شد و این پارلمان یک کمیته قانون اساسی برای تهیه پیشنویس قانون اساسی تعیین میکند. ما همه نهادها را در ادلب برقرار کرده بودیم و خودمان را برای دولت و ارائه خدمات و برقراری امنیت آماده کرده بودیم. من مطمئن بودم روی میآید که ما در دمشق خواهیم بود. ۲ یا ۳ سال قبل در یک سخنرانی گفتم که ما وارد دمشق و حلب خواهیم شد. این حرف فقط برای بالا بردن روحیه نبود. من براساس اطلاعات حرف میزدم. من با تکیه بر دادهها و تحلیل قدرت و انسجام اجتماعی خودمان در ادلب حرف میزدم. این درست زمانی بود که حکومت دمشق از لحاظ اقتصادی دچار فروپاشی شده بود، گسستهای اجتماعی ایجاد شده بود و کشورهای خارجی در امور ما دخالت میکردند و وضعیت ارتش هم مشخص بود.
چطور میخواهید از یک سازمان و موقعیت سری سابق به سمت ارتباط گرفتن با عموم مردم حرکت کنید؟
هر مرحلهای شرایط خودش را دارد. در ادلب ما با مردم بهصورت باز در ارتباط بودیم و امورات را مدیریت میکردیم و با همه بخشهای جامعه هم دیدار میکردیم. بنابراین من یک چهره سیاسی بودم، البته نه در آن حد که در ادلب هستم. همانطور که میدانید گفتمانهای متفاوتی در زمان جنگ و در زمان صلح وجود دارد. این بستگی به نیازهای مردم و شرایط در هر مرحله دارد.
درباره فرزندان و خانواده بگویید.
من یک زن دارم، اگرچه رسانهها میگویند بیشتر دارم. ۳ بچه هم دارم. ما در سختیها با هم بودهایم و من میخواهم مطمئن شوم آنها از هر خطری مصون هستند. قبل اینکه وارد دمشق شوم هرگونه اطلاعاتی درباره آنها را محرمانه نگه داشتم.
source