Wp Header Logo 2273.png

دل اسفندیار با شنیدن این سخنان به درد آمد و با چشمانى خیس از اشک به رستم گفت: «اى بدنشان، ما چنین پیمانى داشتیم؟ تو گفتى هرگز لشکر به جنگ نیاورى! گویى شما سگزیان هیچ پیمان نشناسید. آیا از من و شهریار ایران شرم ندارى، آیا نمى‌ترسى که در روز شمار باید پاسخ‌گو باشى؟

دل اسفندیار با شنیدن این سخنان به درد آمد و با چشمانى خیس از اشک به رستم گفت: «اى بدنشان، ما چنین پیمانى داشتیم؟ تو گفتى هرگز لشکر به جنگ نیاورى! گویى شما سگزیان هیچ پیمان نشناسید. آیا از من و شهریار ایران شرم ندارى، آیا نمى‌ترسى که در روز شمار باید پاسخ‌گو باشى؟ نمى‌دانى کس از پیمان‌شکنان به نیکى یاد نکند؟ مى‌دانى که در سگزى دو پور مرا کشته‌اند و به همان رفتار خیره‌سرانه خود بازگشته‌اند؟».

رستم چون این سخن بشنید، سخت غمین شد و چون شاخ درخت در پیشاروى توفان بلرزید و به جان و سر شاه و به خورشید و شمشیر و دشت نبرد سوگند خورد که او هرگز فرمان جنگ نداده است و کسى را که این‌گونه رفتار مى‌کند، هرگز نمى‌ستاید و افزود: «اگر او فرمان چنین تازشى را داده باشد، دست برادرم زواره را مى‌بندم و او را دست فرو‌بسته به نزد شاه خواهم برد».

source

khazarnameh.ir

توسط khazarnameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *