Wp Header Logo 1444.png

حسن تهرانی: هشتاد‌و‌دومین جوایز گلدن گلوب، نشانه‌ای از موفقیت برگزارکنندگانش بود که چندسالی است می‌کوشند تا از سایه شایعات مربوط به رشوه‌گیری برای اهدای جایزه و بی‌اعتنایی به تنوع نژادی داوران دربیایند. اکنون مقررات بسیار شدید داخلی، جلوی هر انحرافی در جهت جایزه با پارتی‌باز‌ی یا در مقابل دریافت رشوه را در خود بنیاد برگزارکننده گرفته است. ضمنا تعیین ۳۳۰ داور از ۸۵ کشور، از گلدن گلوب‌ جوایزی به معنی واقعی جهانی را به وجود آورده است. فیلم‌های غیرمتعارفی همچون فلو‌ (Flow) از لیتوانی و من هنوز اینجا هستم (I’m Still Here) از برزیل، در گذشته شانسی برای بردن جایزه نداشتند. البته سینما‌دوستان حرفه‌ای ما، در ایران، سطح سلیقه و درک‌شان از سینمای خوب بالاتر از خیلی از سینما‌دوستان بقیه کشور‌های جهان و به‌خصوص آمریکاست و در نتیجه، همه فیلم‌های برنده جایزه گلدن گلوب فیلم‌های شایسته‌ای نیستند. البته از نظر نگاهی جهانی داشتن‌ در انتخاب بهترین فیلم‌ها، برای نخستین بار گلدن گلوب جایگاه بالاتری را نسبت به اسکار دارد؛ چرا‌که نسبت تعداد اعضای رأی‌دهنده غیرآمریکایی آکادمی (که 9هزار‌و ۹۰۵ عضو‌ دارد) به اعضای آمریکایی آن کمتر از نسبت ۶۰ درصد داوران گلدن گلوب‌ است. خوشبختانه برگزارکنندگان گلدن گلوب به تقاضای من، نام عزیز ایران را جلوی نامم به‌عنوان رأی‌دهنده اضافه کردند.

از آنجا که مطمئنم اخبار مربوط به جوایز گلدن گلوب را تاکنون خوانده‌اید، به چند فیلمی که به نظر من بهترین فیلم‌های این جایزه بودند، می‌پردازم.

فیلم زیبای امیلیا پرز (Emilia Pérez) ساخته کارگردان توانای سینمای فرانسه ژاک ادوارد (Jacques Audiard) چهار جایزه گلدن گلوب را به دست آورد؛ بهترین فیلم موزیکال یا کمدی، بهترین فیلم به زبان خارجی، بهترین بازیگر نقش دوم (ژو سالدنیا Zoë Saldaña) و بهترین ترانه (پلید‌ El Mal). «امیلیا پرز» فیلمی است که با ترکیب جسورانه‌ای از ژانر موزیکال و درام، داستانی منحصر‌به‌فرد و جذاب را روایت می‌کند. این فیلم درباره تحول مانیاس دل‌مونته، رهبر یک کارتل مکزیکی است که با انتخاب زندگی جدید به‌عنوان یک زن ترنس‌جندر به نام امیلیا، تلاش می‌کند از گذشته پرخطر خود فاصله بگیرد.

یکی از نقاط قوت برجسته فیلم، بازی قدرتمند و تأثیرگذار کارلا سوفیا گاسکون در نقش امیلیا‌ست. او با اجرای احساسی و پیچیده، شخصیت امیلیا را به شکلی انسانی و ملموس به تصویر می‌کشد. زوئی سالدانا نیز در نقش وکیل او، ترکیبی از اقتدار و همدلی را ارائه می‌دهد که به عمق داستان می‌افزاید.

از لحاظ بصری، «امیلیا پرز» با طراحی صحنه‌های رنگارنگ و موسیقی متن جذاب، فضایی سرشار از انرژی و هیجان خلق می‌کند. این فیلم با جسارت در پرداختن به موضوعات هویتی و جنسیتی، نه‌تنها پیام‌های اجتماعی قدرتمندی را منتقل می‌کند، بلکه تماشاگران را به سفری احساسی و تفکربرانگیز دعوت می‌کند.

کارگردانی اودیار در این فیلم، نشان‌دهنده توانایی او در ترکیب داستان‌های غیرمعمول با عناصر سینمایی نوآورانه است. «امیلیا پرز» موفق می‌شود با ارائه داستانی تازه و جسورانه، مخاطبان را هم سرگرم کند و هم به تفکر وادارد. این فیلم بدون شک یکی از آثار شاخص سال‌ و نشان‌دهنده قدرت سینما در بازتاب تنوع انسانی است. من با فیلم‌های موزیکالی که کاراکتر‌هایشان ناگهان به آواز‌خواندن می‌پردازند میانه‌ای ندارم، ولی ترانه‌ها به نحو ماهرانه‌ای در بافت فیلم به کار رفته و فضایی جادویی به وجود آورده بود.

فیلم برزیلی «من هنوز اینجا هستم» به کارگردانی Walter Salles جایزه بهترین بازیگر زن در یک فیلم دراماتیک را از آن خود کرد (فرناندا تورس Fernanda Torres). حیف که این فیلم تکان‌دهنده و خوش‌ساخت، نامزد جایزه بهترین فیلم به زبان خارجی نشد. من تماشای «من هنوز اینجا هستم» را به همه سینما‌دوستان توصیه می‌کنم.

«من هنوز اینجا هستم» یک اثر تأثیرگذار و عمیق است که در دوران دیکتاتوری برزیل روایت می‌شود. این فیلم داستان زندگی یک زن شجاع را به تصویر می‌کشد که پس از ازدست‌دادن همسرش به دلیل سرکوب‌های سیاسی، تلاش می‌کند تا در برابر چالش‌های طاقت‌فرسای این دوران مقاومت کند و معنای جدیدی برای زندگی‌اش بیابد.

کارگردانی بی‌نظیر جینتز زیبالودیس (Gints Zilbalodis) و روایت احساسی فیلم، بیننده را به قلب اتفاقات تلخ و پراضطراب آن دوره می‌برد. بازی قدرتمند بازیگران، به‌ویژه شخصیت اصلی، احساسات عمیق شخصیت‌ها را به‌خوبی منتقل می‌کند. فضاسازی عالی، تأثیرگذاری فیلم را دوچندان می‌کند. صحنه‌های زندان، بازپرسی‌های خشن، شکنجه‌های جسمی و روانی و زندگی در وحشت، در ذهن تماشاگر می‌ماند و از یاد نمی‌رود.

یک کشف بزرگ گلدن گلوب، ‌انیمیشن سینمایی «جریان» (Flow) از کشور کوچک لیتوانی بود. وقتی این فیلم به همراه چهار فیلم دیگر از استودیو‌های سرشناس و گردن‌کلفت آمریکایی، نامزد جایزه بهترین فیلم انیمیشن شد، هیچ‌کس حتی تصور برنده‌شدنش را نمی‌کرد، اما معجزه رخ داد تا فیلمی شاعرانه و زیبا که تخیلی شگرف و حیرت‌انگیز دارد و از همه توانایی‌های انیمیشن برای نخستین بار استفاده می‌کند و به بازسازی زندگی و دنیای ما نمی‌پردازد‌ بلکه دنیایی نو را خلق می‌کند و تماشاگر را به سفری چشم‌نواز می‌برد و سحرش می‌کند. شاید در تاریخ سینمای انیمیشن، فقط «فانتزیا»ی والت دیزنی دست به چنین مکاشفه و تجربه‌ای‌ زده است.

Flow داستان گربه‌ای سیاه را در جهانی پس از فاجعه‌ای طبیعی روایت می‌کند که در آن انسان‌ها حضور ندارند. پس از وقوع سیلی عظیم، این گربه با حیوانات دیگری مانند سگ لابرادور زرد، کاپی‌بارا، لمور و پرنده سکرتری همراه می‌شود و با همکاری یکدیگر به دنبال بقا هستند.

زیلبالودیس بدون استفاده از دیالوگ، دنیایی سرسبز و رؤیایی را به تصویر می‌کشد که در آن حیوانات به‌صورت طبیعی رفتار می‌کنند و ارتباطات آنها از طریق حرکات و صداهای واقعی منتقل می‌شود. این رویکرد به واقع‌گرایی فیلم افزوده و تجربه‌ای شاعرانه و تأمل‌برانگیز را برای بیننده فراهم می‌کند.

در میان فیلم‌های ارائه‌شده به گلدن گلوب، فیلم‌های ممتاز و خوبی دیده می‌شد که رأی‌دهندگان آنها را نامزد دریافت جایزه‌ای نکردند، ولی همین حضورشان در مرحله نخست، نشانه سلیقه والای برگزارکنندگان گلدن گلوب است که جای تحسین دارد.

یکی از این فیلم‌ها، کارآموز (The Apprentice) است که فقط بازیگر نقش نخستش، سباستیان استن (Sebastian Stan) در نقش دونالد ترامپ، نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد شد.

فیلم «کارآموز» به کارگردانی علی عباسی، کارگردان سرشناس ایرانی-دانمارکی، با شجاعت و جسارت روایتی جذاب و تفکربرانگیز از سال‌های شکل‌گیری دونالد ترامپ در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نیویورک ارائه می‌دهد. این اثر به‌طور خاص بر رابطه ترامپ جوان با وکیل قدرتمند و بی‌رحم، روی کوهن، تمرکز دارد؛ شخصی که به‌عنوان مربی، تأثیر عمیقی بر شکل‌گیری شخصیت و رویکردهای تجاری ترامپ داشت.

فیلم در دو بخش مجزا روایت می‌شود؛ بخش اول به دهه ۱۹۷۰ می‌پردازد، جایی که ترامپ با هدایت کوهن، اصولی مانند «حمله، انکار و ادعای پیروزی» را می‌آموزد. بخش دوم در دهه ۱۹۸۰ جریان دارد و صعود ترامپ به‌عنوان یک سرمایه‌دار بی‌رحم و بی‌اخلاق را به تصویر می‌کشد. این ساختار دوگانه به‌خوبی تحول ترامپ از یک کارآموز به یک استاد را نشان می‌دهد.

بازی‌های استن و استرانگ در نقش‌های ترامپ و کوهن بسیار برجسته است. استرانگ به‌ویژه در نقش کوهن، ترکیبی از جذابیت و ترس را به نمایش می‌گذارد که تماشاگر را مجذوب می‌کند. همچنین، ماریا باکالووا در نقش ایوانا ترامپ، با اجرای قوی خود، به عمق داستان می‌افزاید.

عباسی با استفاده از تصاویر مستندگونه و بازآفرینی دقیق فضای نیویورک آن دوران، توانسته است حس و حال آن دوره را به‌خوبی منتقل کند. فیلم با پرداختن به موضوعاتی مانند جاه‌طلبی، فساد و تأثیر مربیان بر شاگردان، به‌عنوان یک درام اخلاقی عمل می‌کند که تماشاگر را به تفکر وامی‌دارد.

در مجموع، «کارآموز» با کارگردانی دقیق، بازی‌های قوی و داستانی پرکشش، نگاهی عمیق به سال‌های شکل‌گیری دونالد ترامپ ارائه می‌دهد و تأثیرات روابط شخصی و حرفه‌ای او را بر مسیر زندگی‌اش به‌خوبی به تصویر می‌کشد.

تلاش بی‌وقفه دارودسته ترامپ برای جلوگیری از نمایش این فیلم، بدون شک در ایجاد شک نسبت به صداقت فیلم در روایتش مؤثر بود. ضمنا هیئت انتخاب فیلم اسکار کشور دانمارک، فیلم‌ دختری با سوزن 

(A Girl With the Needle) را به آکادمی معرفی کردند که مطلقا ارزش‌های محتوایی و سینمایی کارآموز را ندارد.

اما فیلم بسیار مهم دیگری که فرصت راهیابی به مرحله نامزدی گلدن گلوب را نیافت، فیلم شهر رؤیاها (City of Dreams) بود؛ اثری بی‌نظیر و تأثیرگذار ‌که به مسئله برده‌داری مدرن در آمریکا می‌پردازد؛ جایی که کودکان سرزمین‌های محروم همسایه آمریکا را به این کشور قاچاق می‌کنند تا از نیروی کارشان بهره‌برداری کنند.

بازیگری در این فیلم یکی از نقاط قوت آن است. اجرای بی‌نظیر آری لوپز در نقش عیسی، پسری که در جست‌وجوی رؤیا‌های خود با چالش‌های سنگینی مواجه می‌شود، به‌شدت تأثیرگذار است. رناتا واکا در نقش النا، همراه او در این سفر سخت، حضوری گرم و همدلانه دارد که به زیبایی داستان کمک می‌کند. دیگو کالوا و آلفردو کاسترو نیز با نقش‌آفرینی‌های درخشان خود به جذابیت فیلم افزوده‌اند.

کارگردانی ‌موهیت رامچندانی‌ (Mohit Ramchandani) به‌شدت دقیق و هوشمندانه است. او با استفاده از تصاویر تکان‌دهنده، توانسته فضای تاریک و پرتنش داستان را به زیبایی به تصویر بکشد. در عین حال، لحظات امیدبخش و انسانی در فیلم نیز به‌خوبی منتقل می‌شوند و تعادل خوبی بین جنبه‌های مختلف داستان برقرار می‌شود.

شهر رؤیاها نه‌تنها یک فیلم سرگرم‌کننده است، بلکه پیام مهمی درباره انسانیت، شجاعت و مبارزه برای آزادی ارائه می‌دهد. این فیلم اثری است که برای مدت‌ها در ذهن شما باقی خواهد ماند و شما را به تفکر درباره موضوعات اجتماعی مهم وامی‌دارد.

فیلم یک ناشناخته کامل (A Complete Unknown) به کارگردانی جیمز منگولد، اثری زیبا و تحسین‌برانگیز است که با بازگو‌کردن بخشی از زندگی باب دیلن، خواننده و ترانه‌سرای افسانه‌ای، توانسته تجربه‌ای عمیق و الهام‌بخش خلق کند. این فیلم بر دوران تحول‌آفرین زندگی دیلن در دهه ۱۹۶۰ تمرکز دارد؛ زمانی که او با ورود به عرصه موسیقی الکتریک، دنیای موسیقی را دگرگون کرد.

یک ناشناخته کامل نامزد جایزه بهترین فیلم درام، بهترین بازیگر مرد در یک فیلم درام (به خاطر بازی تیموتی شالامی (Timothee Chalamet) در نقش باب دیلن) و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، ادوارد نورتون (Edward Norton) شده بود، ولی متأسفانه با همه شایستگی هیچ‌یک از این سه جایزه را نبرد. این فیلم یکی از دلنشین‌ترین، روان‌ترین و صادقانه‌ترین روایت‌های سینمایی از زندگی یک هنرمند است.

تیموتی شالامی با بازی خیره‌کننده خود در نقش باب دیلن توانسته روح و شخصیت این اسطوره موسیقی را به‌خوبی به تصویر بکشد. اجرای او نه‌تنها جنبه‌های پیچیده شخصیت دیلن را آشکار می‌کند، بلکه انرژی و خلاقیت او را در لحظات تاریخی زندگی‌اش به زیبایی منتقل می‌کند. مونیکا باربارو در نقش جون بایز و ادوارد نورتون در نقش پیت سیگر نیز بازی‌های چشمگیری ارائه داده‌اند که عمق احساسی فیلم را دوچندان کرده است.

کارگردانی منگولد یکی از نقاط قوت فیلم است. او با حساسیت و دقت بالا توانسته فضای دهه ۱۹۶۰ را بازسازی کند و با ترکیب فیلم‌برداری عالی و موسیقی متن تأثیرگذار، تماشاگر را به دنیای دیلن می‌برد. همچنین، انتخاب قطعات موسیقی و نحوه اجرای آنها در فیلم، حس اصالت و قدرت آثار دیلن را بازتاب می‌دهد.

«یک ناشناخته کامل» نه‌تنها یک فیلم زندگی‌نامه‌ای است، بلکه اثری هنری درباره خلاقیت، تغییر و شهامت در برابر انتقادات است. این فیلم با داستانی جذاب و بازی‌های به‌یادماندنی، مخاطب را با خود همراه می‌کند و تجربه‌ای تأثیرگذار از تماشای زندگی یک هنرمند بزرگ ارائه می‌دهد.

این فیلم تماشایی را به همه علاقه‌مندان به موسیقی، سینما و باب دیلن توصیه می‌کنم. تماشای آن الهام‌بخش است و یادآور قدرت هنر در تغییر مسیر تاریخ‌.

در میان مجموعه‌های تلویزیونی امسال، سریال روز شغال (The Day Of The Jackal) بازسازی مدرنی از رمان کلاسیک فردریک فورسایت، تجربه‌ای هیجان‌انگیز و تماشایی را برای علاقه‌مندان به ژانر جاسوسی فراهم می‌کند. این مجموعه با بازی درخشان ادی ردمین در نقش شغال، قاتلی حرفه‌ای و استاد تغییر چهره، توانسته است جذابیت و عمق شخصیت اصلی را به‌خوبی به تصویر بکشد.

بازی ردمین به‌عنوان شغال، با سردی، آرامش و بی‌رحمی خاصی همراه است که تماشاگر را مجذوب می‌کند. همچنین، لاشانا لینچ در نقش بیانکا، افسر اطلاعاتی بریتانیا، حضوری قوی و تأثیرگذار دارد که به تعلیق و تنش داستان می‌افزاید.

کارگردانی دقیق و فیلم‌برداری باکیفیت، همراه با صحنه‌های اکشن مهیج، تجربه‌ای کم‌نظیر را برای بیننده فراهم می‌کند. این سریال با پرداختن به جزئیات دنیای جاسوسی و تکنیک‌های پیشرفته، فضایی واقعی و ملموس ایجاد کرده است.

این سریال مسحورکننده که نشان می‌دهد پلیس‌ها و دستگاه‌های حکومتی در غرب دست‌کمی از جنایتکاران بی‌رحم ندارند، نامزد جایزه بهترین سریال درام بود و بهترین بازیگر مرد در یک سریال درام، ادی رادمین (Eddie Redmayne) در نقش شغال، که هیچ‌یک از این دو جایزه را با وجود شایستگی نبرد.

اما حیرت بزرگ من آنجاست که وقتی گلدن گلوب با سلیقه‌ای خوش، فصل چهارم سریال «دوست نابغه من» (My Brilliant Friend) را به رأی می‌گذارد، این درخشان‌ترین سریال تاریخ سریال‌سازی جهان که با پرداختی استادانه و هنرمندانه زندگی دو دوست در دوران درگیری‌های سیاسی ایتالیا را ترسیم می‌کند و ما را به درون جامعه آن روز ایتالیا می‌برد و در بیان روابط انسانی به معجزه می‌رسد، در هیچ رشته‌ای رأی داوران را برای نامزد جایزه‌ای‌ شدن‌ به دست نمی‌آورد.

فصل چهارم سریال دوست نابغه من، با اقتباس از رمان «داستان کودک گمشده» اثر النا فرانته، پایانی شکوهمند و تأثیرگذار برای این مجموعه به ارمغان می‌آورد. این فصل با پرداختی عمیق به روابط پیچیده النا و لی‌لا، تماشاگر را در سفری احساسی و پرتنش همراه می‌کند.

بازی‌های درخشان بازیگران اصلی، به‌ویژه مارگریتا مازوکو (Margherita MazzuccoT) و گایا جیراچه (Gaia Girace)، همچنان نقطه قوت سریال است. آنها با اجرای بی‌نقص خود، تحولات شخصیتی و درونی کاراکترها را به‌خوبی به تصویر می‌کشند و بیننده را درگیر احساسات و تجربیاتشان می‌کنند.

کارگردانی دقیق و هنرمندانه، همراه با فیلم‌برداری زیبا، فضایی واقعی و ملموس از ناپل دهه‌های گذشته را به نمایش می‌گذارد. این عناصر، در کنار فیلم‌نامه‌ای قوی و وفادار به منبع اصلی، تجربه‌ای بی‌نظیر و به‌یادماندنی را برای مخاطب فراهم می‌کند. دوست نابغه من در فصل چهارم، با تعمیق در موضوعاتی همچون دوستی، هویت، فمینیسم و چالش‌های اجتماعی، به‌ویژه برای زنان، به اثری فراتر از یک درام ساده  تبدیل می‌شود.

 

source

khazarnameh.ir

توسط khazarnameh.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *