یک. نواب صفوی را پای جوخه اعدام برده بودند. به او مهلت دادند که قبل از اعدام وصیتی کند. نواب ظرف آبی طلب کرد که وضو بگیرد و با وضو به دیدار پروردگارش بشتابد. آبی آوردند که بسیار سرد بود. نواب فریاد کشید و آب را بر زمین ریخت. گفت میخواهند با آب سرد وضو بگیرم تا صورتم سرخ شود و بعدا بگویند نواب قبل از شهادت ترسیده بود. نواب حتی لحظه آخر هم به فکر ما بود. آن اسطوره شجاعت که خودش میدانست جز خدا از چیزی و کسی باکی ندارد اما میخواست ما و همه کسانی که اسم یا رسم او را میشنوند بدانیم که مجاهد فی سبیل الله بر تمام ترسها و تمنیات پیروز است. امروز تصویر چهره مصمم او پای جوخه اعدام، الهامبخش است.
دو. محسن حججی در ۲۶ سالگی در مرز سوریه و عراق به دست وحشیترین و بیرحمترین شرکای شیطان اسیر شد. داعشی ها تصاویر اسارت او را منتشر می کنند اما این کارشان بدل خورد. حججی مثل کوه بود. آرام و بیباک. سر از تنش جدا کردند. میخواستند وحشت ایجاد کنند اما آن بزرگمرد ۲۶ ساله با آرامش خود تحقیرشان کرد. این قاب پایانی اسطوره کمنظیر عصر ما بود.
سه. یحیی سنوار با آن زندگی سراسر مجاهدت، قاب پایانی با شکوهی داشت. سنوار با دست بریده از مچ، با استخوان زانوی خرد و با حال نزار، بر مبلی نشسته و همچون کوه تکیه داده است. در همان ثانیههای پایانی هم چوبی را به سمت پرنده دشمن پرتاب میکند. ببینید چه ترسی در دل سربازان صهیونیست میاندازد که تا ساعتها پس از شلیک دوم تانک به ساختمان، از نزدیک شدن به ساختمان واهمه دارند.
چهار. شاید تابهحال فرد محتضر یا در حال خونریزی شدید دیده باشید. انسان در چنین شرایطی توان نگهداشتن عضلات و نشستن ندارد و از شدت ضعف، به زمین میافتد و حالت درازکش پیدا میکند. من نمیدانم سنوار چطور با آن صلابت نشسته بود اما احتمال میدهم او لحظاتی قبل از آن روی زمین افتاده و از شدت درد، پاهایش را روی زمین می کشیده است. این هم از نبوغ اوست که از صدا، متوجه پرواز پرنده مهاجم میشود و نمیگذارد درد کشیدنش به تصویر کشیده شود.
تمام توان خود را جمع میکند و برای چند لحظه روی مبل تکیه میدهد و باصلابت مینشیند. اگر نه کسی با آن زانو که استخوانهای درونش پیداست و با آن دست قطعشده، آنقدر خون از بدنش رفته که تاب نشستن ندارد. این حتی در نظر من، از پرتاب آن چوب هم بالاتر است. قاب پایانی سنوار، از شدت شکوه و شهامت، حقیقتا بهتنهایی تحقیر تمام ستمگران عصر ماست. آن مرد بزرگ با آن جراحت و قطع عضو، آنهم درحالیکه نیروهای رزمی و زرهی محاصرهاش کردهاند، میدانست عمرش به دنیا نیست و معلوم بود که نمیترسد، اما میخواست همه عالم بفهمند که او در آن لحظاتی که انتظار مرگ میکشید، همچون روز اول و بلکه بیشتر در مبارزه مصمم بود. کسی چه میداند قبلش چه گذشته اما بیتردید، او این قاب باشکوه را برای ما ساخت.
source